کی با یه جمله مثل من میتونه آرومت کنه
اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه
دلگیرم از این شهر سرد این کوچه های بی عبور
وقتی به من فکر میکنی .حس میکنم از راه دور
پ ن :
دلتنگىهاى آخر شب هر كس هيچ شعبهى ديگرى ندارد!
يكى عكس میبيند
يكى آهنگ گوش میدهد
ديگرى پيغامها را مرور میكند
يكى.
انتخاب با شماست.
و خدا نزديک است او همين واحد بالايي ما مي شيند
من رفيقم با او
گاه گاهی به سراغش روم و گاه سراغم آيد
با هم از خويش سخن می گوييم من و او مدتها ست
درد دلهاي فراوان داريم .
بيشتر، صحبت من گرم کند محفل ما را
چون او
کم سخن گويد و در دل ريزد ، همه ی دردش را .
گاه اگر پيش آيد
من برايش شعر از ، حافظ و سعدیو سهرابو فريدون خوانم .
گاه از فرط غرور ، چند بيت از غزل و شعر خودم مي خوانم
گاه او مي رنجد از من
اما _
کافيست يک (( غلط کردم )) خالي ولي از روي صداقت گويم
تا ببخشد من را .
او دلش مي گيرد ، که چرا گاه همين واحد پايينی ما
حرمت بودن او را راحت ، زير پا مي شکنند .
يا همين خانه ی پشتی هرگز. پاسخ دعوت مهمانی او را ندهند .
او ولی باز به دل ريزد و حرفي نزند .
وقتی از واحد او مي خواهم ، بروم خانه ی خود
او به من می گويد باز هم سر بزن و حالی پرس
چون غريبم اينجا !
من در آغوش کشم با همه احساس و وجودم او را
گونه اش مي بوسم
و در آخر با اشک دستی از دور تکان مي دهم و می آيم واحد پايينی .
ليک هر وقت دلم مي گيرد
باز در خانه ی او مهمانم
چون خدا نزديک است
او همان واحد بالایی ماست
پ ن :آزرده دل ازکوی تو رفتيم و نگفتی
کی بود ؟؟
کجا رفت ؟؟
چرا بود و چرا نيست ؟؟
میگه: "پیشونیم داغ شده حالم خوب نیست" میگم: "میام تب به تب ڪنیم." مے خنده، میگه: "یعنے چی؟" میگم: "یعنے نزدیڪت شم، پیشونیمو بچسبونیم تختِ پیشونیت. اینجورے هم_دما میشیم؛متعادل. بقیه ے اعضاے صورتمونم بیڪار نمے مونن.
چش توو چشم؛ بینے رو بینے، لب رو ."
باز میخنده، میگه: "چقدر تو چرت و پرت میگے آخه،"
وسط خنده هاش سرفه مے ڪنه، آروم میگم: "ویروسا. ویروسا. چقدر خوشبختن توو تختِ سینه ے تُو جا خوش ڪردن، چقدر هوا شاده ڪه نفس تو رو قاطیِ اڪیسژنش مے ڪنه، چقد آسمون . "
حرفامو قطع میڪنه، میگه: "چے میگے واسه خودت؛ نمے شنوم؛ بلندتر."
میگم: "عصر میام دنبالت بریم دڪتر، اینجورے همه رو مریض مے ڪنے، ملت عاصے میشن." بعد آرومتر میگم: "دلم نمے خواد ڪسے از تو وا بگیره. فقط من، مرضتم فقط مال منه
اگر زمان به عقب برگردد.
از هشتسالگی به کلاس زبان انگلیسی میروم
اجازه نمیدهم رنگ کفشهایم را بزرگترها انتخاب کنند
پفک و چیپس نمیخورم
و دوباره عاشق تو میشوم.
در اردوهای مدرسه بیشتر میخندم
زنگ ورزش را جدی میگیرم
بیخیال مدیر و ناظم، ابروهایم را تمیز میکنم
و دوباره عاشق تو میشوم.
بیشتر پیادهروی میکنم
یوگا تمرین میکنم
از حافظ و سعدی و مولانا بیشتر میخوانم
و دوباره عاشق تو میشوم.
گران و مرغوب اما اندک خرید میکنم
از کافه رفتن کم میکنم و میگذارم روی دفعات مراجعه به شهر کتاب
سینمای کلاسیک جهان را دنبال میکنم
و دوباره عاشق تو میشوم.
حساب پسانداز باز میکنم
به جای بحث با مردم به آنها لبخند میزنم و مهم نیست حق با چه کسی باشد
و دوباره عاشق تو می شوم
و دوباره عاشق تو می شوم
و دوباره عاشق تو می شوم.
پ ن :
درگیر اتفاق جدیدی نمی شود
قلبی که سالهاست به یادت تپیده است
با هردو دست خود به گلو چنگ میزند
یک بغض لعنتی که به اینجا رسیده است
پ ن :
+چرا عاشقم شدی؟؟؟؟!
_چون تو تنها کسی هستی که میتونی بعد اینکه قشنگ داغونم کردی با یه جمله دلمو زیر و رو کنی
درباره این سایت